Friday, June 1, 2007

داستان سیب

یکی بود یکی نبود...! نه ! یکی بود یکی دیگه هم بود...!
  1. غیراز خدا آدم و حوا و سایر فرشته ها هم بودن.احتمالا همگی با این داستان آشنا هستین ولی من میخوام دوباره اونو بازگو کنم تا شاید به نکات جدیدی پی ببریم.
    خوب! یه آدم بود یه حوا با یه درخت سیب گنده که تالاپ افتاده بود وسط بهشت.خدا که آدم و حوا رو آفریده بود و از روح خودش در آنها دمیده بود به اونا گفته بود که میوه ی این درخت (سیب) جیزززه یعنی حق ندارین از اون بخورین.
    سیب در بهشت میوه ی خِرَد بود.
    لازم به ذکر است که این درخت در بهشت جایی کاشته شده بود که هر کوری هم که از اونجا می گذشت با اون درخت برخورد می کرد(البته در بهشت کوری وجود نداشت که این قضیه ثابت بشه)
    خلاصه همه چیز ساکت و آرام بود تا یک روز که حوا داشت لختوپتی واسه خودش ول می گشت به ماری برخورد(ماری = یک مار)
    مار جلوی حوا رو گرفت و گفت:بُخُرش! حوا گفت:چی رو ؟ مار گفت سیب رو. حوا گفت:ولی خدا گفته نخورش! مار گفت:می دونی چرا خدا گفته که نخوریش؟ حوا گفت:نه. مار گفت:برای اینکه اگر این میوه را بخوری خدا می شوی یعنی قدرته خدایی پیدا می کنی(به تعبیری میتوانی به خدا برسی)
    حوا هم یه سیب کندو رفت پیش آدم (این خانوما از ابتدای خلقت کار دست آقایون دادن)
    حوا گفت:هوووی آدم...! آدم گفت:چیه؟؟؟ حوا گفت:بیا سیب بخوریم!
    آدم گفت:ولی سیب که میوه ی ممنوعه استزج!! حوا گفت:مار گفته اگر اینو بخوریم به خدا می رسیم. آدم گفت:بُرو خالی نبند..! حوا گفت:به جوونه خودم راست میگم.
    و اینگونه شد که حوا،آدمو گوول زد و هرکدوم یه گاز از این سیبه که میوه خِرَد بود زدند وناگهان بوووم...........!(تِرِکیدن)
    حال که آدم و حوا از فرمان خدا سرپیچی کرده بودند و در گوشه ای پنهان شده بودند خداوند گفت:آدم وحوا! کجایین ذلیل مرده ها؟ مگه من نگفته بودم از این میوه نخورین؟؟؟!!!
    حالا که خوردین منم تنبیهتون می کنم تا آدم بشین بفهمین وقتی میگم نخورین حواستون جمع بشه.
    و آنگاه خداوند آدم و حوا را از بهشت بیرون کرد و به زمین فرستاد و گفت اگه آدم شدی برت می گردونم بهشت.
    از آن زمان تا حال انسان در تلاش برای آدم شدن است و نتوانسته و این بود داستان سیب...
    حال برای ما چند سوال پیش می آید که برایتان مطرح می کنم.
    سوال:
    1.آیا مار شیطان بود؟
    2.آیا شیطان که ارشدترین فرشته ی خدا بود این کار را به فرمان خود خدا نکرد؟
    3.آیا خداوند از بی هدف بودن زندگی مخلوقش در بهشت ناراضی نبود؟
    4.آیا خداوند نمی توانست جلوی آدم و حوا را در زمان خوردن سیب بگیرد؟(مطمعنا ً می توانست)چرا نگرفت؟؟؟
    5.آیا مار(شیطان) در مورد سیب راست می گفت؟
    6.اگر سیب میوه خِرَد بود آیا این خود خدا نبود که خواستار خردمندیه انسان بود؟
    7.طبق گفته مار آیا با خردمندی به خدا می رسیم؟وآیا این خوب است یا بد؟
    8.آیا خردمندی گناه است و خردمند گناه کار؟
    9.چرا خدا درخت ممنوعه را درست وسط بهشت،جداگانه و خیلی تابلو گذاشته بود؟(حتما برای این که آدم و حوا ازش بخورا)
    10.آیا سیب خوردن هنوز هم گناه است؟یا با یک سیب هم می شود به خدا رسید؟
    11.آیا خدا می خواهد روحش را که در وجود انسان بوده به خودش بازگردد؟
    12.آیا در بهشت کمپوت گیلاس نبود که آدم و حوا سیب خوردن؟
    13.آیا من زیادی چرت و پرت می گم؟